نام کتاب : چنگال
نویسنده : صادق هدایت
بخشی از داستان:
سيد احمد همينكه وارد خانه شد، نگاه
مظنوني ب ه دور حياط انداخت، بعد با چوب دستي خودش ب ه در قهوه اي
رنگ اطاق روي آب انبار زد و آهسته
گفت:
« !.. ربابه … ربابه »
در باز شد و دختر رنگ پريد هاي
هراسان بيرون آمد :
« . داداشي تو هستي ؟ بيا بالا »
دست برادرش را گرفت و در اطاق تاريك
كوچك كه تا كمركش ديوار نم كشيده بود داخل شدند . سيد احمد
عصايش را كنار اطاق گذاشت و روي نمد
كهنه گوشة اطاق نشست . ربابه هم جلو او نشست . ولي ب ر خلاف
معمول ربابه اخم آلود و گرفته بود .
سيد احمد بعد از آنكه مدتي خيره به چشمهاي اشك آلود او نگاه كرد از روي
بي ميلي پرسيد :
«
ننجون كجاست؟ »
ربابه با صداي نيمه گرفته گفت :
«
گور مرگش اون اطاق خوابيده »
« خوابيده؟ »
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
***
A.W.Surveys - Get Paid to Review Websites!
:: موضوعات مرتبط:
کتاب ,
,
:: بازدید از این مطلب : 396
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5